هنرت چیست؟

 

 

شاد بودن هنر است ؛ شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلک بی جان شب و روز ، بی خبر از همه خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگیست که دور از ما باد

 

ببخش

 

نعناء را هر چه بچینی جایش سبز میشود ، کم که نمی شود

هیچ زیاد هم می شود .

بخشش هم مثل نعناء چینی است ، نترس جایش جایگزین

می شود ، پر می شود .

واین وعده خداست :

ما انفقتم من شی فهو یُخلفه آنچه بچینی او جایگزینش میکند

 

تولدمون مبارک

 

روز تولد انسانها در هیچ تقویمی یافت نمیشود

چرا که فقط در قلب کسانی است که به آنها عشق می ورزیم

داداشی گلم ممنونم از محبتت تولدت رو بهت تبریک میگم همچنین تولد خودمو

رفتیم تو ۲۰ سال  

نفسم یک سال دیگر به من نعمت دادی تا بخندم؛ بگریم

 شکرت کنم برای مادر و پدر نازنینی که دارم و دوستای عزیزم

شکرت کنم بخاطر باران بخاطر قلم بخاطر چشم و گوش و دست های زیبایم

و زیباتر از همه شکرت کنم بخاطر تپش های قلبم

 قلبی که روح تو در آن دمیده که عاشقم میکند و گاهی چشمانم را تر

دلم چقدر تنگ شده بود ... برای خیلی چیزها...

 فقط میگم خوشحالم که دوباره تونستم لحظه ای رو با یاد خدا پر کنم 

 خدایی که عاشقشم ... خدایی که هیچوقت تنهام نذاشته ...

خدایی که همه معادلات و پیش بینی ها رو به نفع ما تغییر میده

فقط برای اینکه بگه دوستمون داره و حواسش همیشه و همیشه هست به ما ...

خدایا شکرت به خاطر این همه خوب بودنت ... عاشقتم

 

تولدت مبارک

مریم جان تولدت مبارک و همچنین تولد خودم

 

 

 

امام حسین (ع) : ایمان بنده مومن کامل نمیشود مگر اینکه در او چهار خصلت باشد : 

1.اخلاقش نیکو باشد

۲..بخشنده باشد

۳. از گفتن حرفهای زیادی خودداری کند 

۴.زیادی مالش را انفاق کند

 ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 454

قسمتی از وصیت نامه شهید شوشتری:

 

دیروز از هر چه بود گذشتیم امروز از هر بودن گذشتیم !
 
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا درپناه میز!
 
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود !
 
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد !
 
آنجا درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست الان می نویسیم

بدون هماهنگی وارد نشوید!

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم ؛ بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم .

 

 

 

نه زندگی آنقدر شیرین و نه مرگ آنقدر تلخ است

که تو شرافت خود را بدان بفروشی

 

 


وقتي با خداي خود گل يا پوچ بازي مي كني نترس خواهي برد
 
چون پروردگار مهربان هميشه دو دستش پر است
 

روزگار همیشه با بازی هایش قلقلکمان میدهد

و چه خبره ناگواری از تو به من رسید

اشک در چشمانم جمع میشود وقتی با لبخند آرزوی عروسی احسان را داشتی

و وقتی مرا در آغوشت می فشردی

مریم مه دتره

و تو امروز با تپش های زیبایت این خاک را وداع گفتی ؛بدان تا ابد لبخندت آرامم میکند

نمیدانم این خبر را چگونه به احسان بگویم

ای خاک، مبادا به او سخت گیری؛ او خود روزگار سختی را به خوبی تجربه کرده

خدایم،معبودم، بخشندگی ات را امشب بی نهایت کن که خفته در این خاک عمری بخشید


دوران کودکی من و برادرم احسان تو خونه این عزیز سپری شد

برای شادی روح این عزیزم یه فاتحه بخونید

نمیدانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند؟

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.

کشیش گفت:

بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.

خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به

نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز

 برایشان شیر و سرشیر می دهی.

اما در مورد من چی؟…

من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را.

 حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند.

 با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟

می دانی جواب گاو چه بود؟

جوابش این بود: شاید علتش این باشد که

“هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم”

 

 

خدا جون بیخیال قوانین طبیعت

باور کن این روزها افتادن آدمها تقصیر جاذبه نیست