عشق یعنی...

ریحانه: "دوسِت دارم" به تُرکی چی می‌شه؟
نظر: "دوسِت دارم"؟ والله "دوسِت دارم" سه مدله؛ یه مدل هست که این ترک‌ها می‌گن "چوخ ایستیرَم". یه مدل هست که اینا که تازه اومدن تهران می‌گن "دوسِت دارم". یه مدلم این آدمای باکلاس هستن که می‌گن "آی لاو یو"!
ریحانه: تو چی می‌گی؟
نظر: من؟ من "چوخ آی لاو یو".

رقص در غبار-اصغر فرهادی

 

گفتم بنویسم: به یاد تو..

یادم آمد که پیشتر از غافلان بوده ام .

گفتم بنویسم با عشق به تو، یادم آمد هنوز عاشق نشده ام.

گفتم پس بگذار کمی باخورشید باشم برای طلوع، یادم آمد که من سالها پیش

غروب کرده ام. گفتم پس بگذار کمی دعا کنم برای آمدنت.

گفتم: اللهم عجل لولیک الفرج.

 

تصویر

 

یه تصویر از تو و دریا   همه دار و ندارم شد

یه حسرت از همون چیزی  که میخوامو ندارم  شد

یه تصویر از تو و دریا   پر از موج کرده روزامو

تو طوفانت برام دنیاست   ببین شور تماشامو

یه وقتا رنگ چشماتو نمیبینم    آخه دریا کناره برقه چشماته

نمیشه فرقشون پیدا

یه قاب از حرم این دستام   میسازم 

تا که این تصویر یه تکه از وجودم شه

مثل قسمت    مثل تقدیر

میمونم خیره رو عکست

برام زنده است پر از آوا

چه لبریزم من از یادت تو رو دارم تو این دستا

نگاهم ، خنده هام  ، بغضم همه بوی تو رو داره

چقدر غصه چقدر حرمت از این تصویر سرشاره

بذار اشکام بشن آینه بشینن روبروی تو

تلاقیشون با هم نابه میسازن بی نهایت رو

حقیقت داره این دوری تو رفتی نیستی تو خونه

ولی فکرت غمت عشقت شده مهمون و میمونه

یه تصویر از تو و دریا همه دار و ندارم شد

یه حسرت از همون چیزی که میخوامو ندارم شد

یه تصویر از تو و دریا پر از موج کرده روزامو

تو طوفانت برام دنیاست ببین شور تماشامو

 

" آهنگ تصویر از فریدون آسرایی"

 

نتیجه زندگی

 

 

 

 

بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم

 
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک
 
 ایستاده بودیم.جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر
 
می رسید پول زیادی نداشتند.شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند،
 
 لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد.بچه ها همگی
 
با ادب بودند.دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند
 
 و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند،صحبت
 
می کردند.مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده
 
 پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟

پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.متصدی باجه
 
 قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید:
 
ببخشید، گفتید چه قدر؟!

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.پدر و مادر بچه ها با ناراحتی
 
 زمزمه کردند.معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.

حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟


ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی
 
 زمین انداخت.بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت:
 
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!

مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد
 
 گفت: متشکرم آقا.

مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود،
 
کمک پدرم را قبول کرد...

بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم
 
و به طرف خانه حرکت کردیم...


بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم.
 
 

یادمان باشد

 

یادمان باشد که شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم

که دیدار صبح فردا ممکن نشود

پس به امید فرداها محبت هایمان را ذخیره نکنیم

 

به سلامتی

 

سلامتی ادم معلولی که گفت:

خوشحالم از اینکه هر کی منو تو خیابون میبینه فقط یه جمله میگه

 " خدا رو شکر "

 

فرشته زمینی

 
 
خدایا ببخش مرا

ببخش که فرشته ات را آزردم

ببخش حتی اگر او بخاطر مردانگی ِ زنانه اش از من نرنجیده باشد

ببخش که چشمانم به او که می رسید، ساده عبور می کرد

انگار باید نباشد تا بفهمم نبودنش می تواند به ســــادگی آدم را نابود کند


روز و شب در جستجوی ِ معنای ِ عشق هستیم و نمی بینیم

خود ِ خود ِ وجود ِ عشق ، کمی آنطرف تر، دلنگران ِ ماست

همین امشب،

نیـّـت ِ اعـتـذار میکنم ،

وضوی ِ شرم میگیرم ،

و در مقابلش، مخلصانه سجده می کنم

به فرشته های دیگرت بگو حسودی نکنند

به آنها بگو:

کسی که من سر به دامنش گذاشته ام عزیزترین است

او یک زن است

او مـــــــــــــــــــــــــــادر من است...
 

یکی بود

 

هنوزم هست و همیشه به یادته و بودنتو دوس داره

خیلی...

 

 

عشق و زندگی به معنای مثل هم شدن نیست

به معنای به رسمیت شناخته شدن همدیگه است

 

 

معامله با خدا

 

یکبار در تاکسی نشسته بودم . نفر جلو هنگام پیاده شدن یک اسکناس پاره ی وصله ای و به قول معروف ک از جنگ برگشته ! به راننده داد و راننده هم بدون آنکه چیزی بگوید یا حتی ناراحتی در چهره اش آشکار شود ، آن را گرفت و بقیه ی پولش را پس داد . تعجّب کردم . آخه راننده ها از دو چیز خیلی ناراحت میشن: یکی پول درشت و دوم پول پاره پوره . وقتی تاکسی راه افتاد ، خود راننده به حرف آمد و گفت : من با خدای خود عهدی کرده ام و معامله ای نموده ام . گفته ام : خدایا من با بندگان تو سر و کار دارم و آنها هم که همیشه پول سالم و نو همراهشان نیست . من هر گونه پولی بدهند ، با خوشرویی قبول میکنم .

 

 تو هم اعمال پاره و پوره و خراب و فرسوده ی مرا قبول کن !  

 

منبع

ببخش

 

نعناء را هر چه بچینی جایش سبز میشود ، کم که نمی شود

هیچ زیاد هم می شود .

بخشش هم مثل نعناء چینی است ، نترس جایش جایگزین

می شود ، پر می شود .

واین وعده خداست :

ما انفقتم من شی فهو یُخلفه آنچه بچینی او جایگزینش میکند

 

بسلامتی

 

توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :


می خورم به سلامتی 2 بوسه !!!


بعد همه خندیدن و هم همه شد


و پرسیدن حالا بگو کدوم 2بوسه ؟؟؟!!!


گفت : اولیش اون بوسه ای که مادر از گونه بچه تازه متولد شده می بوسه

و بچه نمی فهمه !!!


دومیش اون بوسه ای که بچه از گونه مادر فوت شدش می بوسه

و مادرش متوجه نمیشه ...

 

من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم، خط میخورم زهستی وتعطیل میشوم،

مرا به خاطره ها نه! به خاطرت بسپار

 

زیباترین قسم سهراب

نه تو می مانی و نه اندوه, و نه هیچکس از مردم این آبادی,

به حباب نگران لب یک رود قسم, و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم میگذرد,

آنچنان که فقط خاطره ای خواهد ماند, لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز.

سهراب

 

 

    

 بشنو از من

کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی خواه تیره خواه روشن

هست زیبا هست زیبا هست زیبا

"گلچین گیلانی"

 

   

 

 

 دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید : معنی عشق چیست ؟؟

برادرش جواب داد : عشق یعنی تو هر روز شكلات من رو، از كوله پشتی مدرسه‌ام

 بر میداری ، و من هر روز بازهم شكلاتم رو همونجا میگذارم

 

اگر مي خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش؛

زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي دهيم به خود ما بر مي گردد.

کهنه فروش داد میزد:
اسباب کهنه میخرم
چراغ شکسته میخرم...
بی اختیار داد زدم: کهنه فروش!!!
قلب شکسته می خری؟!!
ندا آمد:
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر؛ خدا خود بهای شکسته دلان است.
وقتی سکوت خدا را در برابر راز و نیازت دیدی نگو خدا با من قهر است! او به تمام کائنات فرمان سکوت داده تا صدای تو را بشنود پس حرف دلت را بگو.

امشب شبیه که خدای من بی بهونه میبخشه

فقط بگو اومدم دلتنگیامو بگم

تا بشنوی چقدر دل اونم برات تنگ شده

امشب نفسم بی بهونه منو میبخشه

 

                               

 

درمانده ام خدا

مونده ام بین دو راهی

کمکم کن . میدونم همیشه به فکرم هستی و کمک میکنی اما این بار ...

خودت حرف دلمو بخون . نمیتونم به زبون بیارم

فقط تو وجودم

فقط تو روحم

فقط تو


انگاه که تنها شدی و در جستجوی یک تکیه گاهه مطمئن هستی بر من تکیه کن.
سوره نمل ایه ۷۹

انگاه که نا امیدی بر جانت پنجه افکند ورها نمی شوی به من امیدوار باش.
سوره زمر ایه ۵۳

انگاه که دوست داری به ارزویت برسی به درگاهم دعا کن تا اجابت کنم.
سوره فاطر ایه ۵



انگاه که روحت تشنه ی رازونیاز است اهسته من را بخوان.
سوره اعراف ایه ۵۵

انگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد به یاد من باش که من همواره
به یاد تو هستم.

سوره بقره۱۵۲

 

از شراره بابت این نظر گلی که برام فرستاد تشکر میکنم

خیلی آرومم کرد

تیشکر دتری

مناجات

الهی

ای نزدیک تر به ما از ما

و مهربان تر به ما از ما

گرفتار آن دردم که تو دوای آنی . تو آنی که خود گفتی و چنان که خود گفتی آنی

الهی

عاجزم و سرگردانم نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم

چون توانستم ندانستم و چون دانستم نتوانستم

من کی ام که تو را خواهم چون از قیمت خویش آگاهم

الهی

به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی 

        دریاب مرا که می توانی

الهی

بنده را از سه آفت نگاه دار . از وسوسه های شیطانی و از هوای نفسانی و از غرور نادانی

                                                                 خواجه عبدلله انصاری

 


پینوشت: دوستای گلم برام دعا کنید

تصمیم گرفتم یه سال دیگه پشت کنکور بمونم و بخونم . چه پشت کنکوریه که ولمون نمیکنه

سخنی از دکتر شریعتی

داشتم کتاب شریفش رو میخوندم حیفم اومد این تیکه رو ننویسم

 

" هنر برای هنر  " . " علم برای علم " . و " مذهب برای مذهب " و همچنان هنر که برای هنر . تجلیل از هنرمی ماند و علم برای علم تجلیل از علم می ماند . مذهب برای مذهب نیز اصالت دادن به مذهب می شود و به خدمت کمال انسانی در آمدنش وسیله کردن مذهب و تحقیر مذهب است !!

اما در چنین تجلیلی عامیانه یا عوام فریبانه و در زیر این جلال دروغین حقیقت و حیات مذهب منجمد و تعطیل می شود همچنانکه حقیقت و حیات هنر و علم

این است که امروز می بینیم مذهب شعائر مذهبی مراسم دینی . عبادات . سنتها و حتی مخارج و ابراز احساسات مذهبی ـ در اسلام . مسیحیت ... ـ بیشتر از گذشته است مسجد پیامبر را مقایسه کنید با مساجدی که هر یک شاهکاری از هنر و ذوق و نبوغ و طلا و سرمایه است . این تجلیل از مسجد است اما در حقیقت خالی کردن مسجد است از محتوی.

 

مذهب بخاطر مذهب . نماز بخاطر نماز . روزه بخاطر روزه . حب علی بخاطر حب علی . قرآن بخاطر قرآن ... یعنی علی و قرآن و روزه و نماز و تشیع و اسلام را تجلیل کردن . اما از مصرف انداختن

یعنی آنچه را که وسیله نجات است در تاقچه و قاب طلائی گذاشتن و هی در برابرش خم و راست شدن و تعظیم و تجلیل و سجده کردن . بی آنکه هیچ دردی دوا شود

این است مذهب برای مذهب !

 

مذهب یعنی راه

 

"برگرفته از کتاب مسئولیت شیعه بودن "

 

چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش
ویلیام شکسپیر

عاشق جمله هایی ام که وقتی میخونی 

یه نفس عمیق پشتش میکشی
 
و تو یه ثانیه یه دنیا خاطره میاد جلو چشمت !!!‬

از زنده یاد حسین پناهی..

درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از
اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود


درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد
و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به
خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در
کمک به مردم جستجوکنم

آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست

دلنوشته

 

نردبان دلم شكسته است، ميشود براى من كمى دعاكنى؟؟ يا،اگر خدا،اجازه ميدهد،كمى بجاى من خدا خدا كنى؟ راستش دلم مثل يك نماز بين راه، خسته وشكسته است، ميشودبراى بيقرارى دلم سفارشى به خدا کني؟

 

احساسم را نمي فروشم؛ حتي به بالاترين بها! ولي... آنگونه كه بخواهم خرج ميكنم، براي آنهايي كه لايق هستند

 

کاش میدانستی جهانم بی تو  (الف) ندارد !

 

 

معلم علم داد...


خدایا:

یار دبستانی من کجاست؟ 

کو معلمانم ؟

چرا کسی نیست به خاطر نمره جمله نویسی چوب کف دستم بزند؟

من راضیم ! برای نمره صفر، در تعلیمات اجتماعی تا که

 بفهمم آقای هاشمی آخر به نیشابور رسید یا نه...

برای رفوزه شدن برای تو کوزه رفتن!

من راضیم به حفظ کردن جدول ضرب...

 برای زیر زنگ ایستادن!

می خواهم زبان پارسی را پاس بدارم.. 

چرا که دلم تصمیم کبری گرفته!

کجا رفتین خاطرات بچگی؟ 

راستی معلمم! تو بگو...

هنوزم در شیشه مربا را زیر آب گرم بگیریم باز می شود؟ 

نکنه هیچ چیز مثل سابق نباشد؟

خدایا مرا به مدرسه ام برگردان!

تنهایی...

تنهایی یعنی اینکه اگه تمام شماره های لست تلفنتو از اول تا آخر هزار بار دوره
کنی کسی رو پیدا نکنی که بتونی باهاش درد دل کنی


برچسب‌ها: تنهایی

الهییییییییییییییییییییییییی

نصیحت

 

دختركم هيچ گاه پس از هم آغوشى هايت عشق را ارزيابى نكن،هيچ مردى در رختخواب بد اخلاق نيست

(چارلى چاپلين)

من چقدر ثروتمندم

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو

لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه می‌لرزيدند.

 
پسرک پرسيد: «ببخشين خانم! شما کاغذ باطله دارين»


کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمی‌زد و نمی‌توانستم به آن‌ها

 کمک کنم. می‌خواستم يک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک

 آن‌ها افتاد که توى دمپايی‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم: «بيايين تو يه فنجون

 شيرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن‌ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم

 تا پاهايشان را گرم کنند. بعد يک فنجان شيرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم

 و مشغول کار خودم شدم. زير چشمى ديدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش

 گرفت و خيره به آن نگاه کرد. بعد پرسيد: «ببخشين خانم! شما پولدارين؟» نگاهى به

 روکش نخ نماى مبل‌هايمان انداختم و گفتم: «من اوه… نه!» دختر کوچولو فنجان را

 با احتياط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:

 «آخه رنگ فنجون و نعلبکی‌اش به هم می‌خوره.»

 آن‌ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان

 شلاق نزند، رفتند.
فنجان‌هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولين بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت

 کردم. بعد سيب زمينی‌ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم. سيب زمينى، آبگوشت،

 سقفى بالاى سرم، همسرم، يک شغل خوب و دائمى، همه اين‌ها به هم می‌آمدند.

 صندلی‌ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجايشان گذاشتم و اتاق نشيمن کوچک

 خانه‌مان را مرتب کردم. 
لکه‌هاى کوچک دمپايى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مي‌خواهم هميشه آن‌ها را همان

 جا نگه دارم که هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

 
دلم می‌خواد براى فردايى بهتر تلاش کنم.

خيلي از ما آدما هيچوقت به چيزايي كه داريم فكر نميكنيم و هميشه به

فكر آينده اي هستيم كه نميبينيمش و اصلا نميدونيم هست يا نه؟

بياييد از هر چه كه در حال داريم نهايت لذت رو ببريم شايد امشب

آخرين شب از شباي عمرمون باشه.

جملات الهام بخش







خدایا

خدایا

مارو ببخش که در کار خیر

یا “جار” زدیم…

یا “جا” زدیم…