تصویر

 

یه تصویر از تو و دریا   همه دار و ندارم شد

یه حسرت از همون چیزی  که میخوامو ندارم  شد

یه تصویر از تو و دریا   پر از موج کرده روزامو

تو طوفانت برام دنیاست   ببین شور تماشامو

یه وقتا رنگ چشماتو نمیبینم    آخه دریا کناره برقه چشماته

نمیشه فرقشون پیدا

یه قاب از حرم این دستام   میسازم 

تا که این تصویر یه تکه از وجودم شه

مثل قسمت    مثل تقدیر

میمونم خیره رو عکست

برام زنده است پر از آوا

چه لبریزم من از یادت تو رو دارم تو این دستا

نگاهم ، خنده هام  ، بغضم همه بوی تو رو داره

چقدر غصه چقدر حرمت از این تصویر سرشاره

بذار اشکام بشن آینه بشینن روبروی تو

تلاقیشون با هم نابه میسازن بی نهایت رو

حقیقت داره این دوری تو رفتی نیستی تو خونه

ولی فکرت غمت عشقت شده مهمون و میمونه

یه تصویر از تو و دریا همه دار و ندارم شد

یه حسرت از همون چیزی که میخوامو ندارم شد

یه تصویر از تو و دریا پر از موج کرده روزامو

تو طوفانت برام دنیاست ببین شور تماشامو

 

" آهنگ تصویر از فریدون آسرایی"

 

دعا کنید ....همین

اسمش علی ـــه ، ۲ سالشه

چشم چپش نابینا شده…به خاطر تومور چشمی بدخیم دکترا گفتن باید آب زیر

چشمشو بکشیم و الّا میزنه به مغزش و زبونم لال میکشتش امّا اگه آب زیر

چشمشُ بکشن فاتحه ی صورتش خونده میشه …

رفقا،خواهرا،برادرا عاجزانه ازتون خواهش میکنم واسه شفای این طفل معصوم دعا کنید

 

منبع

 

دلم به تو خوش است و بس...

 

انگاه که نا امیدی بر جانت پنجه افکند ورها نمی شوی به من امیدوار باش.
سوره زمر ایه ۵۳

انگاه که دوست داری به ارزویت برسی به درگاهم دعا کن تا اجابت کنم.
سوره فاطر ایه ۵

 

 

کیفیت انسان

 

از آدمها بُت نسازید، این خیانت است! هم به خودتان، هم به خودشان

خدایی می‌شوند که، خدایی کردن نمی‌دانند

و شما در آخر می‌شوید، سر تا پا کافرِ خــــــدایِ خود ساخته

(نیچه)

 

نتیجه زندگی

 

 

 

 

بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم

 
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک
 
 ایستاده بودیم.جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر
 
می رسید پول زیادی نداشتند.شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند،
 
 لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد.بچه ها همگی
 
با ادب بودند.دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند
 
 و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند،صحبت
 
می کردند.مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده
 
 پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟

پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.متصدی باجه
 
 قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید:
 
ببخشید، گفتید چه قدر؟!

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.پدر و مادر بچه ها با ناراحتی
 
 زمزمه کردند.معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.

حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟


ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی
 
 زمین انداخت.بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت:
 
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!

مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد
 
 گفت: متشکرم آقا.

مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود،
 
کمک پدرم را قبول کرد...

بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم
 
و به طرف خانه حرکت کردیم...


بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم.