دیوار و نردبان
دیوار اهی کشید و به نردبان گفت:
...هیچ کس من رو دوست نداره من فقط باعث جدایی ادم ها میشم
من به هیچ دردی نمیخورم...
نردبان گفت:
... اما تو از ادما در مقابل خطر باد و بارون و دزد محافظت میکنی...
دیوار گفت:
...اما من دوست داشتم مثل تو بودم تا ادما از من بالا میرفتن
و دستشون به هرچیزی که دلشون میخواست میرسید.
دوست داشتم ادما به من تکیه میکردن...
نردبان به ارومی سرش رو پایین انداخت و گفت:
...اما هیچ فکر کردی اون وقت من به چی تکیه میکردم؟
+ نوشته شده در دوشنبه یکم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:39 توسط مریم
|