دیوار اهی کشید و به نردبان گفت:

...هیچ کس من رو دوست نداره من فقط باعث جدایی ادم ها میشم

من به هیچ دردی نمیخورم...

نردبان گفت:

... اما تو از ادما در مقابل خطر باد و بارون و دزد محافظت میکنی...

دیوار گفت:

...اما من دوست داشتم مثل تو بودم تا ادما از من بالا میرفتن

و دستشون به هرچیزی که دلشون میخواست میرسید.

دوست داشتم ادما به من تکیه میکردن...

نردبان به ارومی سرش رو پایین انداخت و گفت:

...اما هیچ فکر کردی اون وقت من به چی تکیه میکردم؟